پیچکهای هرز
پیچکهای هرز
یک باغبانی بود یک گل داشت
اما نمیدونست چهجوری گل را دوست داشته باشد
فقط به گل هر روز آب میداد
و مواظب بود که آفتاب زیاد بهش نخوره
و پیچکهای هرز، دور گل را نگیرند
فکر میکرد دوست داشتن و وظیفه باغبانی یعنی همین
یک روز صاحب گلخونه و اون باغ بزرگ
باغبان را برد به یک باغ بزرگتر و قشنگتر
و گل تنها ماند
بیکس و کار و بدون دفاع
باغبان برای گل یک حصار هم نکشیده بود
که پیچکهای هرز به گل دست درازی نکنند
باغبان حتی یک راه آب هم برای گل نکشیده بود
باغبان موقع رفتن سقف گلخانه را بسته بود
و گل که باغبان را دوست داشت
نتوانست صدایش را از پشت سقف بسته به باغبان برساند
و بگوید خداحافظ کمک
خداحافظ کمک
پیچکهای هرز مرا خفه کردند
تا جایم را بگیرند کمک
بهلول زمانه (محمد جلیل) 1374